دلم گرفته ...
#تلنگر
میگفت: دیدی یه وقتایی همینطوری دلت میگیره… بعد دلت میخواد گریه کنی…
یه وقت بچگی نکنی همینطوری اشکاتو خرج کنیا…
یه روضه گوش کن…
فقطم گوش نکن…
به خورد دلت بده روضه رو…
دلی که گرفته نور میخواد…
وقتی دلت گرفت[فقط فابکِ للحسین…]
خیلی دلم گرفته برای محرمت…
خلق بیخود بهدنیا میآیند ...
خلق بیخود به دنیا میآیند، بیخود در دنیا میمانند، بیخود از دنیا میروند، یعنی خودشان همراهی و موافقت ندارند.
.
? اگر صانع و مربی خود را بشناسند و به او اعتماد کنند و به فعلش رضایت دهند، باخود در دنیا خواهند بود و باخود به آخرت خواهند رفت. یعنی خودشان پذیرای آنچه صانعشان با آنها میکند، خواهند بود.
◾ مصباح الهدی صفحه 77
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
زمان هجوم گرفتاریها ...
گنه کرد در بلخ آهنگری...
#راز_مثلها???
?داستان ضربالمثل
?"گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری”
در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همهی آهنگران داستانهای ایرانی تنش می خارید!
حاکم محلی، که از دست او به تنگ آمده بود نامهای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ میکند!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان مینویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمهی تمرّد و سرکشی چیست!
حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه میکنند؛ کبوتر نامهبر، بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت میکند!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را میخواند و اطرافش را خوب نگاه میکند و میبیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامهبر، هم که وظیفه شناس است و کار درست! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس، آهن میگویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند!
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج