یامهدی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

جناب سرهنگ 

17 مرداد 1399 توسط طيبه ميرحسيني

? حدود سال های ۶۱ و ۶۲، زمانی که شهید بابایی فرمانده پایگاه اصفهان بود، یکی از پرسنل نقل کرد:

? در شب جمعه ای به طور اتفاقی به مسجد حسین آباد اصفهان رفتم. در تاریکی متوجه شدم صدایی که از بلندگو به گوش می آید خیلی آشناست.

 ? پس از پایان دعا که چراغ ها روشن شد، دیدم که حدسم درست بوده. کسی که دعای کمیل می خوانده است سرهنگ بابایی است. خوشحال شدم و جلو رفتم. سلام کردم و گفتم: جناب سرهنگ! قبول باشد ان شاءالله.

? اطرافیان با شنیدن کلمه«سرهنگ»، به شهید بابایی نگاه کردند. بعد از احوالپرسی که با هم کردیم، از چهره او دریافتم که ناراحت است. وقتی علت را جویا شدم، پاسخ دادند: کاش واژه سرهنگ را نمی گفتی.

? فهمیدم که تا آن لحظه کسی از اهالی آن منطقه شهید بابایی را نمی شناخته و ایشان هرشب جمعه به عنوان شخص عادی به آن مسجد می رفته و دعای کمیل می خوانده است.

? پس از این ماجرا او دیگر در آن مسجد دعای کمیل نخواند؛ زیرا همیشه دوست می داشت تا ناشناس بماند.

#امیر_سرلشکر_خلبان_عباس_بابایی

‌‌

 نظر دهید »

عروسی امام زمان‌پسند

09 مرداد 1399 توسط طيبه ميرحسيني


عروسی امام زمان پسند

مراسم جشن عروسی اکبر به نوع خودش خیلی خاص بود. چون بعضی اطرافیان انتظار داشتند او هم مثل بقیه بچه‌های فامیل عروسی بگیرد،

?اما اکبر برایش فقط این مهم بود که عروسیش مورد عنایت امام زمان (عج) باشد. یک عروسی بدون گناه! که البته به همه هم خیلی خوش گذشت.

هنگام نماز هم خودش مثل بقیه کت دامادیش را روی دوشش انداخت و وضو گرفت و برای نماز جماعت به نمازخانه رفت.

#شهید_اکبر_شهریاری
#مدافعان_حرم

 نظر دهید »

معلم شهید سلطانیان

09 مرداد 1399 توسط طيبه ميرحسيني

? معلم شهید حمیدرضا سلطانیان در یکم فروردین ۱۳۴۵ در شهر درگز در خانواده ای متوسط دیده به جهان گشود، تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در زادگاه خود یعنی درگز ادامه داد.

? تلاش و کوشش شهید در فراگیری علم و دانش و علاقه وافر او به شغل معلمی موجب شد که در کنکور پذیرش دانشجو برای مراکز تربیت معلم قبول شود و برای ادامه تحصیل در مرکز تربیت معلم قوچان پذیرفته شود.

? شهید سلطانیان در زمان تحصیل به همراه همسنگر شهیدش (امیدرضا آگاه) روانه جبهه شد و سرانجام در منطقه عملیاتی اروند کنار و در حمله والفجر ۸ به فیض عظیم شهادت نائل آمد، یادش گرامی باد.

?????????????

? فرازی از وصیت نامه معلم شهید:

? خدایا دینم را اصلاح کن، دین نگهدار من است و آخرتم را اصلاح کن که خانه واقعی من است،

? خدایا زندگی مرا مایه فزونی در هر چیز و مرگ مرا وسیله آسایش من از هر شری قرار بده،

✒ از شما تمامی اقوام و دوستان و خویشاوندان و برادران و خواهران دینی خودم عاجزانه می خواهم همیشه در هرجا که هستید و در هر پست و مقامی که بسر می برید و یا در هر لباسی هستید دست از اسلام عزیز و نایب امام زمان یعنی امام خمینی برندارید. 

 نظر دهید »

شهید جواد فرامرزی

06 مرداد 1399 توسط طيبه ميرحسيني

 در محضر شهید

? شهید جواد فرامرزی، در دهم شهریور ماه سال ۱۳۴۴ در روستای قلی تپه از توابع شهرستان مینودشت در خانواده ای مذهبی، کشاورز و زحمت کش دیده به جهان هستی گشود.

? از همان آغاز کودکی به علت عشق و علاقه ای که پدر و مادر گرامیش به مسائل مذهبی داشتند وی نیز به خوبی با مسائل دینی و مذهبی آشنا گردید.

? او نوجوانی ساده و بی‌آلایش بود و قلبی آکنده از مهر و محبت داشت. عشق او به مردم و هم‌نوعانش سبب شده بود که مورد محبت اهالی محل خویش قرار گیرد.

✴ از همان دوران کودکی با درد و رنج هایی که گریبان‌گیر مردم جامعه بود آشنا گردید و هرچقدر بزرگتر می‌شد حس انسان‌دوستی و کمک به دیگران در روحش اوج می‌گرفت. 

? بعد از رسیدن به هفت سالگی به مدرسه راه یافت و با علاقه زیاد تحصیلات ابتدایی را آغاز نمود، تا اینکه شکوفه های انقلاب شروع به جوانه زدن کرد

? و انقلاب عظیمی در دل مردم آگاه و مسلمان ایران ایجاد شد و تظاهرات خونین مبارزان علیه استکبار آغاز گردید.

⏳ ایشان عشق و علاقه زیادی به انقلاب و رهبر عالی قدر، امام خمینی(ره) داشت. در تظاهرات و راهپیمایی ها پا به پای مردم شرکت می کرد

? و بعد از پیروزی انقلاب با رشادت‌ها و فداکاری‌های مردم ایران توانست به تحصیلات خود ادامه دهد و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه راهنمایی صبای آن زمان و شهید میرزائی فعلی، با موفقیت به اتمام رسانید.

? پس از آن راهی گنبد کاووس، یکی از شهرهای هم‌جوار محل زندگی گردید تا در آنجا بتواند دوران متوسطه را ادامه دهد.. 

? توانستند در آنجا دیپلم خود را اخذ نمایند و هرگاه فصل کار و کشاورزی می‌رسید به یاری خانواده اش می‌شتافت.

〽 در سال ۱۳۶۴، برای اعزام به خدمت سربازی آماده شد و وقتی دید که امام دستور داده‌اند که تحصیل را رهاکنید و به جبهه‌های جنگ بشتابید

? و دشمن غاصب را از مرز و بوم خود بیرون برانید، به فرمان امام، لبیک گفتند و راهی جبهه‌های حق علیه باطل شدند.

? در اواخر خدمت سربازیش بود که در منطقه عملیاتی جنوب کشور، شلمچه بر اثر اصابت تیر مستقیم مورد هدف قرارگرفت و به مقام رفیع شهادت نائل گردید.

? او نیز همچون شهدای کربلا برای همیشه عاشورایی ماند. پیکر پاکش را به شهرستان مینودشت و از آنجا طی تشییع با شکوهی به زادگاهش روستای قلی تپه به خاک سپردند.

#شهید_جواد_فرامرزی

 نظر دهید »

لحظه شهادت 

05 مرداد 1399 توسط طيبه ميرحسيني

#درمحضرشهید

لحظه شهادت “علی “…

?کوله‌پشتی‌اش را محکم بسته بود. کوله سنگین بود. پر بود از خرج و موشک آر.پی.جی.
داشتیم پشت سر هم به ستون از داخل معبر رد می‌شدیم.

?سنگرهای دشمن در ۲۰۰ متری‌مان قرار داشتند.
آرام‌آرام و بی هیچ صدایی جلو می‌رفتیم. اطرافمان میدان مین بود. کوچکترین صدایی فاجعه به بار می‌آورد…

?ناگهان کوله‌پشتی علی گلوله خورد. و خرج‌های آر پی چی آتش گرفتند… و علی شعله‌ور شد.کوله‌پشتی علی محکم بسته شده بود و خرج‌ها هم خیلی سریع آتش گرفته بودند.
امکان اینکه کوله‌پشتی علی را باز کنیم نبود.

?همه بهت‌زده داشتند علی را نگاه می‌کردند. شعله‌های آتش لحظه به لحظه بیشتر علی را در کام خودشان می‌کشیدند و همه هر لحظه‌ منتظر بودند که علی فریاد بزند و دشمن شروع به تیراندازی کند.

?علی همانطور که داشت می‌سوخت، نارنجک‌هایش را از خودش جدا کرد و یک کار دیگر هم کرد. دستش را گرفت جلوی دهانش و مظلومانه روی زمین افتاد. فقط می‌شد نگاه کرد. شعله‌ها ذره ذره علی را می‌سوختند و علی جلوی چشم‌های ما داشت جان می‌داد.

✨ علی داشت جان می‌داد ولی جلوی دهانش را محکم گرفته بود. آتش کم کم سرد شد. علی که هنوز ته‌رمقی برایش مانده بود با اشاره از یکی از بچه‌ها تقاضای آب کرد. رزمنده چفیه‌اش را خیس کرد و گذاشت روی لب‌های علی… شاید این حق علی بود که لحظه‌ آخر در میان این همه آتش، طعم آب را بچشد.

?آبی که برای علی حتماً مراد بود و نوید لحظه‌هایی از بهشت را به این بسیجی ۱۶ ساله می‌داد. چفیه خیس را که گذاشتند روی لب‌هایش، نگاهش برای همیشه خیره ماند و شهید شد.

? و شاید شهید که نه که برای همیشه؛ “علی عرب “، بسیجی 16 ساله لشکر ثارالله کرمان، شمع محفل شهدا شد.

?پی نوشت: شهید “علی عرب ” متولد ۱۳۴۹ در روستای روح‌آباد از توابع شهرستان زرند در استان کرمان است. “علی ” در روز دوم آغاز عملیات کربلای یک و تنها به این دلیل که نیروهای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان در کمین دشمن گرفتار نشوند؛ عاشقانه در میان آتش شعله‌ور شد و به شهادت رسید. مزار شهید “علی عرب “، بسیجی 16 ساله کرمانی، در روستای روح‌آباد در شهرستان زرند کرمان است.

#شهیدعلی_عرب

 نظر دهید »

من کسی را ندارم...

21 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

بسم الله الرحمن الرحیم

✨اسمش یوسف بود. یوسف قربانی… بچه‌ی زنجان. شش ماهگی پدرش و از دست داد و یتیم شد. شش سالگی مادرش را از دست داد و با برادرش برای ادامه زندگی به خانه ی مادربزرگ رفتن…

?دبستان بود که مادر بزرگش به رحمت خدا رفت و تنها دلخوشیش برادر بزرگترش بود که در دوران نوجوانی او را در سانحه ی تصادفی از دست داد و تنهای تنها شد. رفت جبهه، تو اطلاعات عملیات بود.

?غواص هم بود. تو کربلای پنج شهید شد. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله…

‌?همرزم یوسف: “هر روز می دیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم !

?جهت شادی روح همه شهدا صلوات?

 نظر دهید »
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یامهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سخن بزرگان
  • پند
  • پندها
  • داستان
  • کرونا
  • ازدواج
  • تلنگر
  • در محضر شهید
  • حکایت
  • راز مثلها
  • نهج البلاغه
  • تدبر در قرآن
  • تربیت فرزند

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس