گنه کرد در بلخ آهنگری...
#راز_مثلها???
?داستان ضربالمثل
?"گنه کرد در بلخ آهنگری
به شوشتر زدند گردن مسگری”
در روزگاری دور آهنگری در بلخ می زیست که مثل همهی آهنگران داستانهای ایرانی تنش می خارید!
حاکم محلی، که از دست او به تنگ آمده بود نامهای به مرکز می نویسد و شرح حال می گوید و درخواست حکم حکومتی برای کشیدن گوشش می خواهد و طبق معمول داستان را یک کلاغ چهل کلاغ میکند!
پادشاه که نه وقت بررسی داشت و نه حال بررسی، نخوانده و ندانسته یک خط فرمان مینویسد مبنی بر اینکه به محض دریافت حکم گردن آهنگر را بزنید تا درس عبرتی برای همه باشد و بدانند جریمهی تمرّد و سرکشی چیست!
حکم صادره را به پای کبوتری بسته روانه میکنند؛ کبوتر نامهبر، بجای اینکه به بلخ پرواز بکند بطرف شوشتر حرکت میکند!
خلاصه اینکه حاکم شوشتر نامه را میخواند و اطرافش را خوب نگاه میکند و میبیند در شهرشان آهنگری نیست و از طرفی حکم حاکم است و کبوتر نامهبر، هم که وظیفه شناس است و کار درست! نتیجه می گیرد شاید در مرکز به مس، آهن میگویند و برای همین تنها مسگر شهر را احضار و حکم حاکم را در مورد او اجرا می کنند!
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج