یامهدی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

دروغ می‌گوید ... 


?عارف واصل آیت الله بهجت (ره)
.
?می گویند اگر ڪسی نماز شب خواند و فردای آن روز گفت من گرسنه مانده ام ، دروغ می گوید! مگر اینڪه روزه گرفته باشد . زیرا خداوند رزق و روزی او را تضمین کرده است…

 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج

چشم و هم‌چشمی کنیم...

22 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

?مرحوم حاج اسماعیل دولابی:

?چشم و هم چشمی در امور دنیوی خوب نیست، اما در امر اخرت خوب است یعنی اگر دیدی کسی کار خیری می کند بگو چرا من مثل او نباشم.

 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج

 نظر دهید »

#پس-از-ازدواج

22 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني


?والدین باید به فکر ازدواج جوانان باشند.

 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج

 نظر دهید »

شکم گرسنه ایمان ندارد..

21 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

‍ #راز_مثلها??

?داستان ضرب‌المثل
✍شكم گرسنه ایمان ندارد

?#مورد استفاده:
به افرادی گفته می‌شود كه به تعهدات و قولهای خود عمل نمی‌كنند.

روزی روزگاری مردی كه از حج باز می‌گشت از كاروان خود جا ماند. وقتی هرچه گشت نتوانست كاروان خود را بیابد، فردی به او گفت: ساعتی قبل كاروانی را دیده كه از این جاده عبور می‌كردند. مرد بیچاره مسیر را در پیش گرفت و به سرعت شروع به دویدن كرد. هرچه دوید نتوانست كاروانی را ببیند. راه را گم كرد و خسته و گرسنه در بیابان ماند. هر لحظه آفتاب بیشتر بر صحرا می‌تابید و مرد تشنه‌تر و گرسنه‌تر می‌شد به حدی كه مرد مرگ را در نزدیكی خود می‌دید.

مرد در راه مانده دستهایش را رو به آسمان كرده و از خداوند كمك خواست. شیطان كه همیشه در كمین انسان‌های با ایمان هست در همان نزدیكی‌ها بود. سریع به سراغش رفت و گفت: شنیدم كه خیلی گرسنه و تشنه‌ای و كمك می‌خواهی من حاضرم به تو كمك كنم هرچه بخواهی برای تو حاضر كنم به شرط اینكه ایمان چندین ساله‌ات را به من بدهی.

مرد كه تازه از حج بازگشته بود و برای ایمانش چهل سال زحمت كشیده بود ابتدا قبول نكرد. ولی وقتی كمی گذشت و دید مرگ خیلی به او نزدیك است، به فكر راه چاره‌ای افتاد. سپس به شیطان گفت: شرط تو قبول است. شیطان با خود گمان كرد توانسته مرد دینداری را فریب دهد با خوشحالی تمام آبی گوارا و غذایی لذیذ برای مرد تهیه كرد و در اختیار او قرار داد آن وقت با لذت نشست و غذا خوردن مرد را تماشا كرد. مرد دیندار غذا و آب را كه خورد جانی دوباره گرفت، دست‌هایش را رو به آسمان گرفت و گفت: خدایا شكرت!

شیطان كه توقع شكرگزاری او را نداشت، عصبانی شد و گفت: من آب و غذا برای تو فراهم كردم بعد تو از خدای خود سپاسگزاری می‌كنی مگر تو ایمانت را در ازای آب و غذا به من ندادی؟

مرد گفت: من گفتم تو چرا باور كردی؟ آن موقع من از شدت گرسنگی در حال مرگ بودم. مگر نشنیده‌ای كه شكم گرسنه دین و ایمان ندارد؟ شیطان فهمید كه با تمام زرنگی و فریب‌كاری، فریب یك مرد دیندار را خورد.

 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 

 نظر دهید »

من کسی را ندارم...

21 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

بسم الله الرحمن الرحیم

✨اسمش یوسف بود. یوسف قربانی… بچه‌ی زنجان. شش ماهگی پدرش و از دست داد و یتیم شد. شش سالگی مادرش را از دست داد و با برادرش برای ادامه زندگی به خانه ی مادربزرگ رفتن…

?دبستان بود که مادر بزرگش به رحمت خدا رفت و تنها دلخوشیش برادر بزرگترش بود که در دوران نوجوانی او را در سانحه ی تصادفی از دست داد و تنهای تنها شد. رفت جبهه، تو اطلاعات عملیات بود.

?غواص هم بود. تو کربلای پنج شهید شد. چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف! غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان عج‌الله…

‌?همرزم یوسف: “هر روز می دیدم یوسف گوشه ای نشسته و نامه می نویسد. با خودم می گفتم یوسف که کسی را ندارد! برای چه کسی نامه می نویسد؟ آن هم هر روز! یک روز گفتم: یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟ دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد. نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از اشک شد و آرام گفت: من برای آب نامه می نویسم، کسی را ندارم !

?جهت شادی روح همه شهدا صلوات?

 نظر دهید »

حق الناس

21 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

?❥✺﷽ ✺❥?

داستان: قسمت_آخر

?راوی:محمد سعید صالح تاش

?️او در زمانی که حدود هفده سال داشت، آنچنان به مسائل دینی مسلط بود که بزرگتر های ما این گونه نبودند!

?یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادن و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. 

⏰بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم. هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟!؟

?بی مقدمه گفت:《سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذره از حق الناس نمی گذره. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه.》

بعد ادامه داد:《تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش. اگه از کسی امانت می گیری خودت به دنبال پس دادن امانت باش.》گفتم: آقا ابراهیم من نوکرتم. چشم، راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت.

?سلام بر ابراهیم ۲

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 18
  • 19
  • 20
  • ...
  • 21
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24
  • ...
  • 25
  • ...
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یامهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سخن بزرگان
  • پند
  • پندها
  • داستان
  • کرونا
  • ازدواج
  • تلنگر
  • در محضر شهید
  • حکایت
  • راز مثلها
  • نهج البلاغه
  • تدبر در قرآن
  • تربیت فرزند

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس