الاغ کتابخوان
?#تعلیم_بهلول_به_یکی_از_دوستان
شخصی الاغ قشنگی جهت حاکم کوفه تحفه آورد . حاضرین مجلس به تعریف و توصیف الاغ پرداختند . یکی از حاضرین به شوخی گفت: من حاضرم به این الاغ قشنگ، خواندن بیاموزم. حاکم از شنیدن این سخن از کوره در رفت و به آن مرد گفت: الحال که این سخن را می گوئی، باید از عهده آن بر آئی و چنانکه به این الاغ خواندن بیاموزی، به تو جایزه بزرگی می دهم و چنانکه از عهده آن بر نیائی، دستور می دهم تو را بکشند. آن مرد از مزاح خود پشیمان شد و ناچار مدتی مهلت خواست. حاکم ده روز برای این کار مهلت داد. آن مرد آن الاغ را برداشت و به خانه آورد، حیران و سرگردان، نمی دانست سرانجام این کار به کجا خواهد رسید. لاعلاج الاغ را در خانه گذاشت و به بازار آمد و در بین راه به بهلول رسید و چون سابقه آشنایی با او داشت، دست به دامان او زد و قضیه مجلس حاکم و الاغ را برای بهلول تعریف کرد. بهلول گفت: غم مدار، علاج این کار در دست من است و به تو هر طور دستور می دهم، عمل کن. سپس به او دستور داد تا یک روز تمام به الاغ غذا ندهد و یک روز مقداری جو، وسط صفحات کتابی بگذار و آن کتاب را جلوی الاغ بگیر و آن صفحات کتاب را ورق بزن. الاغ چون گرسنه است،با زبان جوهای صفحات کتاب را برداشته و این عمل را هر روز به همین نحو تکرار کن تا روز دهم، باز او را گرسنه نگهدار و وقتی به مجلس حاکم رفتی، همان کتاب را با خودت نزد حاکم ببر. روزی که پیش حاکم می روی، دیگر بین صفحات کتاب جو نگذار و آن کتاب را در حضور حاکم جلوی الاغ بگذار. آن مرد به همین دستور که بهلول آموخت عمل کرد و چون روز موعود شد، الاغ را برداشته با کتاب نزد حاکم برد و در حضور او و جمعی دیگر کتاب را جلوی الاغ گذاشت. چون الاغ کاملا گرسنه بود، بعادت همه روزه که بین صفحات جو بود، با زبان تمام ورق های آن را باز کرد و چون به صفحه آخررسید، دید بین آنها جو نیست و بنای عرعر را گذاشت و بدین وسیله خواست تا بفهماند که گرسنه است و حاضرین مجلس و حاکم نمی دانستند که چه ابتکاری در این عمل شده و باور نمی کردند که در حقیقت الاغ می خواهد کتاب بخواند و همه در این کار متعجب بودند، ناچار حاکم بر وعدهی خود وفا نمود و انعام قابل توجهی به آن مرد داد و از عقوبت نجات یافت .
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج