داستان جهالت و هدایت
#قسمت_اول
? راوی: امیر منجر و یکی از دوستان ابراهیم
?ابراهیم برای برخی رفقایش خیلی دل می سوزاند و تلاش می کرد .برای آن ها که در تفکرات دوران جهالت طاغوتی غرق بودند.
?اما برخی تعصبات قومی و محله ای در برخی جوان های بی سواد و ورزشکار محل،باعث شده بود که متاسفانه دعوا و چاقوکشی در جوان ها زیاد دیده شود .
?♂ابراهیم رفیقی داشت به نام محمد .فرهنگ خانواده او با اهالی محل ما تناسبی نداشت اما چندین بار با ابراهیم تمرین کرده و حتی به زورخانه حاج حسن آمده بود .
?او کشتیگیر موفقی در باشگاه ابومسلم بود او ابراهیم را دوست داشت ،مثل دیگر کسانی که با یک برخورد با او دوست می شدند .
?محمد در مسابقات قهرمانی خوش درخشید و مسافر مسابقات جهانی کانادا شد قبل از عزیمت ،به دعوت ابراهیم به زور خانه حاج حسن آمد .
⏰ساعتی بعد از تمرین ،من و علی نصرالله راهی زورخانه شدیم .همین که می خواستیم وارد شویم،با صدای فریاد ابراهیم مواجه شدیم ! او داد می زد :《من رو بزنید ،اما با ممد کاری نداشته باشید. او مهمون ماست و…》
?همین که وارد شدیم ،دیدیم سه نفر از همین جماعت جاهل ،چاقو به دست منتظر فرصت حمله هستند! محمد هم پشت ابراهیم پناه گرفته بود. ابراهیم هم داد می زد و…
?من تا وارد شدم یکی از آن ها را گرفتم و چاقو را از دستش خارج کردم .علی نصرالله هم به همین صورت و نفر آخر هم با حمله ابراهیم روی زمین افتاد.
❇آن ها بعد از کتک خوردن فرار کردند .محمد از ابراهیم خداحافظی کرد و رفت .این محمد آن سال قهرمان مسابقات جهانی شد .
?بعدها پله های پیشرفت را یکی پس از دیگری طی کرد تا این که در سال های اخیر ،کسوت سر مربی تیم ملی کشتی فرنگی را عهده دار شد.او محمد بنا ،یکی از قهرمانان ملی ما شد.
♻#ادامه_دارد…..
?سلام بر ابراهیم ۲