داستان جهالت و هدایت
?❥✺﷽ ✺❥?
#قسمت_دوم
?راوی:امیر منجر و یکی از دوستان ابراهیم
?سراغش را از برخی دوستان گرفتم . می خواستم خودش را ببینم و از حرف هایی که پشت سرش بود مطمئن شوم.
?در مسجد او را دیدم. سلام احوال پرسی کردیم و با تعجب گفتم: شما آقای…..هستید!؟ با تکان دادن سر تاییدکرد و گفت: بفرمایید.
?کمی مکث کردم و خوب چهره اش را برانداز کردم. گرد پیری بر سر و صورتش نشسته بود. اما هم سن و سال ابراهیم به حساب می آمد و اخلاق و رفتارش با توصیفاتی که شنیده بودم جور در نمی آمد!
?شنیده بودم که ابراهیم هادی بارها به خاطر او سند گذاشته بود تا از زندان آزاد شود. شنیده بودم که از افراد چاقوکش و … بوده و ابراهیم را با کارهایش بسیار اذیت کرده، اما حالا ….
?این بنده خدا چندین سال است که نماز اول وقت و جماعتش ترک نمی شود. ایشان حتی نماز صبح خودش را در مسجد و به جماعت می خواند.
?از لحاظ شغلی هم باشگاه ورزشی دارد و برای ورزش جوانان محل خیلی زحمت کشیده. او از افراد هیئتی و مذهبی محل است و مورد اعتماد بسیاری از اهالی است لذا نمیدانستم که بحث با ایشان را از کجا آغاز کنم. گفتم: میخواهم در مورد ابراهیم هادی با هم صحبت کنیم.
♻#ادامه_دارد…..
?سلام بر ابراهیم ۲