یامهدی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

داستان جهالت و هدایت

14 تیر 1399 توسط طيبه ميرحسيني

?❥✺﷽ ✺❥?

✂قسمت_آخر

?راوی: امیر منجر و یکی از دوستان ابراهیم

?قاسم یکی دیگر از رفقای ما بود. او مثل من همیشه چاقو داشت و اهل دعوا بود. او هم صید ابراهیم شد. یعنی جاذبه و ایمان وجودی ابراهیم او را هم جذب کرد.

? او بهتر از من تغییر کرد. همراه ابراهیم به جبهه رفت و پله های صعود به سوی خدا را یکی پس از دیگری طی کرد. شنیدم که این اواخر فرمانده گردان شده بود که شهید شد.

?خدا همه شان را رحمت کند و ما را هم به آن‌ها ملحق کند. خدا از سر تقصیرات ما بگذرد ایشان این جملات را گفت و بلند شد. در حالی که حال منقلب و چشمانی بارانی داشت، خداحافظی کرد و رفت.

?سلام بر ابراهیم ۲

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

کلیدواژه ها: ایمان جاذبه جبهه خداحافظ دعوا شهید چاقو

موضوعات: داستان لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

یامهدی

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • سخن بزرگان
  • پند
  • پندها
  • داستان
  • کرونا
  • ازدواج
  • تلنگر
  • در محضر شهید
  • حکایت
  • راز مثلها
  • نهج البلاغه
  • تدبر در قرآن
  • تربیت فرزند

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس