حق الناس
?❥✺﷽ ✺❥?
?داستان: قسمت_دوم
?راوی: محمد سعید صالح تاش
♦اگر هر کسی جای او بود می گفت: تو بمان تا من برگردم، اما او، هم می خواست پاهایش قوی شود و هم نمی خواست رفیق نمیه راه گردد.
?یک دماغه ای هست به سمت کولکچال که شیب خیلی تندی دارد، انسان بدون بار هم خسته می شود. ابراهیم در آن مسیر من را روی دوش خود گرفت و بالا رفت. واقعا خجالت کشیدم، از طرفی به قدرت بدنی او آفرین گفتم.
?رفیقی دارم به نام آقای فخاری که در مغازه اش تصویر آقا ابراهیم را نصب کرده. شبیه ماجرای کوه نوردی من، برای او هم پیش آمد. او عاشق ابراهیم شد.
?خلاصه رفاقت ما با ابراهیم توی محل ادامه داشت. آن قدر که تمام فکر و ذکر من و بردارم در منزل، نام ابراهیم بود. پدر و مادرم نیز او را می شناختند.
?خوشحال بودند که پسرانشان با چنین شخصی رفت و آمد دارند. به جرات می گویم که ما دین و اعتقادات را با ابراهیم شناختیم .
#ادامه_دارد….
?سلام بر ابراهیم ۲